سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درباره وبلاگ

لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 78
  • بازدید دیروز: 129
  • کل بازدیدها: 411016



My Favorite Movies and Quotes
صفحه نخست                  ATOM                 عناوین مطالب            نقشه سایت
چهارشنبه 89 دی 8 :: 9:1 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

A lie is just a great story that someone ruined with the truth….

بارنی: یه دروغ فقط یک داستان عالیه که یکی با حقیقت خرابش کرده!




موضوع مطلب :


چهارشنبه 89 دی 8 :: 12:4 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

همه فقط نگاه می کنن ،نمی بینن ! ببینم تو هم نگاه می کنی یا می بینی ؟




موضوع مطلب :


سه شنبه 89 دی 7 :: 10:48 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 این نوشته رو تصادفی تو وبلاگی دیدم .بهنام شریفی  نوشته و خوبم نوشته....هم عقیده ام باهاش عکسارو خودم  اضافه کردم  زیبا بشه..:)

سینما برام با قرمز جیرانی شروع شد و دیگه نتونستم ولش کنم با عاشقم من...
سینما یعنی اون جمله ی آخر قادری در وصف پاچینوی کبیر که گفته بود نگاه آخر پاچینو توی بعد از ظهر سگی رو هیچ رقمه نمیشه توصیف  کرد

سینما یعنی دل دیوانه ی ویگن و گریه ی درد آور فروتن توی شب یلدا
سینما یعنی آیدا منصور کامران یعنی نکته اشو گرفتم گفتن آیدا یعنی به قول شاعر آه گفتن کامران یعنی خنده های منصور قبل از غرق شدن یعنی نفس عمیق فیلم نسل من


سینما یعنی آزادی مخروبه وبه من گفت بیا به من گفت بمان به من گفت بخند به من گفت بمیر آمدم ماندم خندیدم مردم شبهای روشن
سینما یعنی پدر خوانده یعنی چشمهای مضطرب آل در رستوران یعنی براندو و پرتقال ونوه و مرگ پدرخوانده

سینما یعنی رگبار آخر بانی وکلاید
سینما یعنی شمارش دردآور اعدام رقصنده در تاریکی

سینما یعنی بازیهای تمام نشدنی خیالبافها
سینما یعنی کنترل بازیهای خنده دار هانکه سینما یعنی خودکشی هولناک پنهان
سینما یعنی آدامس چسباندن براندو در پایان آخرین تانگو در پاریس
سینما یعنی جاده ای بی انتها ومخوف و دیالوگ دیک لورانت مرد بزرگراه گمشده ی لینچ

سینما یعنی سکانس آول سگدانی

سینما یعنی کادر کشیدن اما تورمن و نشئه شدن تراولتا در پالپ فیکشن

سینما یعنی بوسه های فراموش نشدنی سینما در سینما پارادیزو
سینما یعنی صندلی وجایگاه ابی بعد از طی طریقی هفتگانه در کندو
سینما یعنی امروز روز مباهله ست گفتن جمعه در روبان قرمز
سینما یعنی چشم چرانیها و رویاهای کودک فیلم مالنا
سینما یعنی تراژدی دردناک زندگی زیباست
سینما یعنی دنیای تراژیک و کمیک شاهکار فراموش نشدنی کوستوریتسا زیرزمین
سینما یعنی دردناکترین کمدی زندگی یعنی آنی هال
سینما یعنی سکانس تکثیر جان مالکوویچ در جان مالکوویچ بودن
سینما یعنی پریدن آل توی حوض در مترسک
سینما یعنی مشت به دیوار کوبیدن جیک لاموتای اسیر در گاو خشمگین

سینما یعنی با منی؟ با منی؟ حرومرزاده هفت تیر تو بکش و به نظرم من سرطان مغز دارم گفتن دنیرو در شاهکار بی بدیل استاد اسکورسیزی یعنی راننده ی تاکسی

سینما یعنی روایتهای تمام نشدنی راشومون سینما
یعنی تک ضربه های خوف آور پیانو در چشمان باز بسته
سینما یعنی خنده های دیوانه وار نیکلسون در حال تبر زدن در درخشش

سینما یعنی سکوت تمام نشدنی فیلم سکوت برگمان
سینما یعنی رزبادهمشهری کین
سینما یعنی چشمان خیس آل ونفسهای آخر دنیرو و پیوند دستهایشان در پایان مخمصه

سینما یعنی انتظار در باجه ی تلفن فیلم شکستن امواج
سینما یعنی سرگیجه یعنی فوبیا یعنی اسکاتی یعنی سرگیجه ی عالیجناب هیچکاک

سینما یعنی پرشهای داستین هافمن قبل از رسیدن به اتاق معشوق در لنی
سینما یعنی کل گریه های جیمز دین کبیر در شرق بهشت
سینما یعنی کل شب چه کسی از ویرجینیا ولف می ترسد؟
سینما یعنی ادی تند دست یعنی سیگار کشیدنهایش یعنی صدای جادویی جلیلوند و سکانس آخر شاهکار فراموش نشدنی راسن یعنی بیلیارد باز

سینما یعنی بهترین فلاش فوروارد تاریخ سینما ( تبدیل استخوان به سفینه ) در 2001: یک اودیسه ی فضایی
سینما یعنی نما به نمای پیشخدمت جوزف لوزی
سینما یعنی سیگار برگ ایستوود در خوب بد زشت
سینما یعنی تمام نگاههای حسرت بار دنیرو در روزی روزگاری آمریکا
سینما یعنی سرخوشی دو مرد روی یخ در سفید کیشلوفسکی کبیر
سینما یعنی گریه ی بینوش در کافه ی آبی
سینما یعنی انتظار عاشقانه ی زن در فیلمی کوتاه درباره ی عشق
سینما یعنی طولانیترین مرگ تاریخ در فیلمی کوتاه در باره ی کشتن

سینما یعنی بغل کردن پدر وانداختن او در آب در شاهکاربرتون یعنی ماهی بزرگ
سینما یعنی حماسه ی خونین صورتهای عاشق ومعشوق در پایان سویینی تاد
سینما یعنی صورت پژمرده ی هافمن در کابوی نیمه شب
سینما یعنی عرقگیر براندو در اتوبوسی به نام هوس
سینما یعنی دست روی لب کشیدن بلموندو در از نفس افتاده
سینما یعنی ماشین سواری و از خیابان رد شدن آل کبیر در بوی خوش زن
سینما یعنی خودکشی پولانسکی در شاهکارش مستاجر
سینما یعنی جمله ی ما طمع کردیم و خودکشی بعد از آن در ماه تلخ
سینما یعنی لالایی خواندن مادر در بچه ی رزمری
سینما یعنی فرار از پاک کردن خاطرات در درخششهای ابدی یک ذهن پاک
سینما یعنی مرگ دلخراش جان دلینجر در دشمن ملت
سینما یعنی مرگ دلخراش آفاق در نرگس

سینما یعنی بادبادک بازی الی در درباره ی الی
سینما یعنی شخصیت باردم در ویکی کریستینا بارسلونا
سینما یعنی حلقه ی امتیاز نهایی
سینما یعنی بی خوابیهای بیگ آل در بی خوابی
سینما یعنی حماقتهای تمام نشدنی دنیرو در شاهکار قدر نادیده ی اسکورسیزی سلطان کمدی

سینما یعنی بچه ی کرم مانند کله پاک کن
سینما یعنی دنیس هاپر مخمل آبی
سینما یعنی عینک شکسته ی هافمن در پوستر فیلم سگهای پوشالی استاد پکین پا

سینما یعنی حرومزاده ها من هنوز زنده ام از زبان مک کویین در آخر پاپیون
سینما یعنی اشک سیاه زن ایرانی در به همین سادگی
سینما یعنی تمام آدمهای شهر آمارکورد به خصوص عموی دیوانه ی آن
سینما یعنی جک لمون و نوذری با هم در ایرما خوشگله
سینما یعنی عشق وال – ای
سینما یعنی کایزر شوزه و کوین اسپیسی فراموش نشدنی در مظنونین همیشگی
سینما یعنی ایمان به آزادی تیم رابینز در رستگاری در شاوشنگ
سینما یعنی صدای استینگ در تیتراژ پایانی حرفه ای
سینما یعنی من یک پاک کننده هستم گفتن ژان رنو در نیکیتا
سینما یعنی پیانو زدن خیالی آدرین برودی در پیانیست
سینما یعنی حسین آقای طلای سرخ سینما یعنی سبزیان کلوزآپ
سینما یعنی آق شاپوری بوتیک
سینما یعنی مادر مرد از بس که جان ندارد گفتن عبدی در مادر

سینما یعنی همه ی عمر دیر رسیدیم گفتن مشایخی در سوته دلان
سینما یعنی ضیافت دو نفره ی قدرت وسید در گوزنها
سینما یعنی نگاه آخر قیصر در هنگام مرگ در قیصر
سینما یعنی صدای فروغی روی چهره ی دردمند راد در تنگنا
سینما یعنی زامپانوی کویین در جاده ی عالیجناب فلینی
سینما یعنی بارانی دلون در سامورایی
سینما یعنی عبور دوربین از پنجره در حرفه: خبرنگار آنتونیونی
سینما یعنی نما به نمای فیلمهای برسون
سینما یعنی آدمهای دلیجان عالیجناب فورد
سینما یعنی سکانس اول طناب
سینما یعنی سکانس قتل جنت لی در روح ( روانی)
سینما یعنی این زن حق منه ... سهم منه.... خسرو... مهرجویی... هامون

سینما یعنی مرتب کردن تخت برای شوهر و هوو در لیلا
سینما یعنی تقسیم غذای علی با معتادان و صدای دردآور چاوشی در سنتوری
سینما یعنی مش حسن... آقای بازیگر... در فیلم جاودانه ی گاو
سینما یعنی بلاهت دردناک آقای هالو
سینما یعنی دیدار دوباره ی دوستان در ضیافت کیمیایی
سینما یعنی سکانس آخر حکم و صدای خسته ی رضا یزدانی
سینما یعنی محسن طنابنده و محسن نامجو در چند کیلو خرما برای مراسم تدفین سالور
سینما یعنی خواب تلخ وبازهم سیب داری و تنها دوبار زندگی می کنیم که هنوز رنگ پرده ندیده اند
سینما یعنی خیس شدن ملافه در اثر اشک پس از رفتن میم در درخت گلابی
سینما یعنی کل جستجوی مارتین شین وحضور براندوی مخوف اینک آخرالزمان

سینما یعنی آینه ی فیلم مسافران
سینما یعنی دیالوگ ما همه بچه های ایرانیم در باشو غریبه ای کوچک

سینما یعنی گریه های تلخ تهرانی و صورت سنگی عرب نیا در سکانس آخردر شوکران
سینما یعنی قاب کج و نقطه ی دید مرده در گاوخونی
سینما یعنی چتر سوخته ی جوانی بی جوانی استاد کوپولا
سینما یعنی بنچیو دل تورو در بیست ویک گرم
سینما یعنی یادآوری نولان
سینما یعنی تیتراژاگه می تونی منو بگیر اسپیلبرگ
سینما یعنی هوش مصنوعی کوبریکی ترین فیلم اسپیلبرگ
سینما یعنی برادران مارکس در تمام فیلمها
سینما یعنی چاپلین چاپلین یعنی سینما
سینما یعنی لس آنجلس جاده ی مالهالند

 

سینما یعنی هیث لجر شوالیه ی تاریکی
سینما یعنی دختر ویتنامی تنها در غلاف تمام فلزی
سینما یعنی جعبه ی شکلات فارست گامپ
سینما یعنی تمام کارهای استاد تارکوفسکی
سینما یعنی اسلحه ی باردم در جایی برای پیرمردها نیست
سینما یعنی چشمهای پاچینو در تمام فیلمهایش
سینما یعنی عشق
سینما یعنی سینما

( این نوشته تا ابد می تواند ادامه پیدا کند تمام اینها گوشه ای از پیکره ی عظیم سینما بود از تمام تاریخ سینما عذر خواهی می کنم و فراموش شده ها و ندیده هایم را در فرصتی دیگر احضار می کنم )

نویسنده : بهنام شریفی

http://saddesokoot.persianblog.ir/




موضوع مطلب :


سه شنبه 89 دی 7 :: 3:40 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

قشنگه بببینید!

 

Young Gru: Mom, someday, I"m going to go to the moon.
Gru"s Mom
: I"m afraid you"re too late, son. NASA isn"t sending the monkeys anymore.

گرو جوان -مامان ، یه روزی، می رم ماه!

مادر- گمون کنم خیلی دیر کردی ،پسرم! ناسا دیگه میمونارو فضا نمی فرسته!

 

Gru: It"s like my heart is a tooth, and it"s got a cavity that can only be filled with children.

گرو: قلب من مث یه دندون می مونه که یه سوراخ داره که فقط با بچه ها پر می شه!   




موضوع مطلب :


دوشنبه 89 دی 6 :: 9:54 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

 

Charlie Kaufman: [voiceover] Do I have an original thought in my head? My bald head. Maybe if I were happier, my hair wouldn"t be falling out. Life is short. I need to make the most of it. Today is the first day of the rest of my life. I"m a walking cliché. I really need to go to the doctor and have my leg checked. .... All I do is sit on my fat ass. If my ass wasn"t fat I would be happier. I wouldn"t have to wear these shirts with the tails out all the time. Like that"s fooling anyone. Fat ass. I should start jogging again. Five miles a day. Really do it this time. Maybe rock climbing. I need to turn my life around. What do I need to do? I need to fall in love. I need to have a girlfriend. I need to read more, improve myself. What if I learned Russian or something? Or took up an instrument? I could speak Chinese. I"d be the screenwriter who speaks Chinese and plays the oboe. That would be cool. I should get my hair cut short. Stop trying to fool myself and everyone else into thinking I have a full head of hair. How pathetic is that? Just be real. Confident. Isn"t that what women are attracted to? Men don"t have to be attractive. But that"s not true. Especially these days. Almost as much pressure on men as there is on women these days. Why should I be made to feel I have to apologize for my existence? Maybe it"s my brain chemistry. Maybe that"s what"s wrong with me. Bad chemistry. All my problems and anxiety can be reduced to a chemical imbalance or some kind of misfiring synapses. I need to get help for that. But I"ll still be ugly though. Nothing"s gonna change that.


اصلا هیچ فکر بکری توی کله ام - کله کچلم - هست؟ شاید اگه خوشبخت تر بودم موهام نمی ریخت. زندگی کوتاهه, باید ازش حداکثر استفاده رو ببرم. امروز اولین روز از باقی روزهای عمرمه ... من یه کلیشه متحرکم! جدا باید برم دکتر تا پامو چک کنه ....... تنها کاری که می کنم اینه که روی باسن چاقم می شینم. اگه انقدر باسنم چاق نبود خوشبخت تر بودم. اونوقت دیگه مجبور نبودم همیشه این پیرهن های بلند رو بپوشم. انگار می تونم با این کار بقیه رو خر کنم! باسن گنده! باید دوباره دویدن رو شروع کنم. روزی 5 مایل. باید این دفعه واقعا اینکارو بکنم..شاید صخره نوردی هم بکنم. باید زندگیمو تغییر بدم. چیکار باید بکنم؟ باید عاشق بشم! باید یه دوست دختر داشته باشم. باید بیشتر مطالعه کنم, معلوماتمو افزایش بدم. چطوره روسی یا یه زبون دیگه یاد بگیرم؟ یا اینکه یاد بگیرم ساز بزنم؟می تونم چینی حرف بزنم، اونوقت میشم فیلم نامه نویسی که چینی حرف می زنه و بلده ابوا بزنه. باحال میشه! باید موهامو کوتاه کنم. دست از گول زدن خودم و دیگران که سرم پر از مو هست بردارم. خیلی رقت انگیزه! باید خود واقعی ام باشم و اعتماد به نفس داشته باشم. مگه زن ها از همین خوششون نمیاد؟ مردها لازم نیست جذاب باشن. ولی اینطور نیست, مخصوصا توی این دوره و زمونه. این روزا تقریبا همون فشاری که رو زنها هست رو مردها هم هست. چرا باید جوری ساخته بشم که حس کنم باید به خاطر وجودم عذرخواهی کنم؟ شاید فعل و انفعالات مغزیم ایراد داره. شاید مشکلم همین باشه: فعل و انفعالات ناجور مغز. تمام مشکلات و استرس هام ناشی از بد عمل کردن دستگاه عصبیمه. باید برای رفع این مشکل کمک بگیرم ...ولی بازم زشت باقی می مونم. هیچ چی نمی تونه این مساله رو تغییر بده!


http://www.imdb.com/title/tt0268126/




موضوع مطلب :


دوشنبه 89 دی 6 :: 2:28 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

 

"Some people can"t believe in themselves until someone else believes in them first."

بعضی آدمها خودشونو باور نمی کنن تا اینکه کسه دیگه ای اول اونارو باور کنه!


Sean: Real loss is only possible when you love something more than you love yourself.

فقدان واقعی تنها زمانی ممکنه که چیزی رو بیشتر از خودت دوست  داشته باشی!

 

(انقدر ا ین فیلم دیالوگ قشنگ داره که تو یه پست نمی گنجه بعدا بقیشو ترجمه می کنم می ذارم)




موضوع مطلب :


دوشنبه 89 دی 6 :: 12:49 صبح ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

امشب قوی سیاه رو دیدم!عجب فیلم عجیبی بود این قوی سیاه..امسال اگه اسکار رو نگیره  ناتالی پورتمن شاکی می شم:) جدا خوب بازی کرده بود و من نمی دونستم  انقدر خوب باله می ره. فیلم راجع به نبرد بین دو جنبه شخصیت در یک آدم..نمی تونم زیاد توضیح بدم چون باید خودتون ببینید .البته فیلمش شاید پسند بعضی ها نباشه ولی بیشتر بازی با ذهنه و حالات روحی یک آدم در انتقال شخصیتی از یک فردی که همه چیزش رو فدای رقص و هنرش کرده و در احساساتش سرخورده و پارانویا د اره  به کسی که اون مرزهای ذهنش رو گذاشته  کنار و قانونهاشو شکسته...در کل فیلم زیبایی بود.. حالا فقط نه بخاطر داستان بلکه به خاطر بازی عالی ناتالی و کارگردانش آرنوفسکی (جالبه دو تاشونم تحصیل کرده هارواردن )که فیلمایی مثل چشمه و مرثیه ای برای یک رویا رو ساخته دیدنشو توصیه می کنم...فقط زیاد سطحی نبینیدش:)

بازیگران  دیگه اش هم که همه عالی بودن:میلا کونیس-وینسنت کاسل-باربارا هرشی و وینونا رایدر



“Perfection is not just about control, it is also about letting go.”

کمال فقط در کنترل نیست ...در رها کردن هم هست.

“The only person standing in your way is you.”
تنها آدمی که سر راه تو ایستاده،خودتی!




موضوع مطلب :


<   <<   21   22   23   24   25   >>   >