سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درباره وبلاگ

لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 72
  • بازدید دیروز: 129
  • کل بازدیدها: 411010



My Favorite Movies and Quotes
صفحه نخست                  ATOM                 عناوین مطالب            نقشه سایت
یکشنبه 89 دی 5 :: 8:50 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian
مکالمه بین جان و روبات (کامرون) بعد از خودکشی هم کلاسی جان (جوردن)
کامرون: اونا دارن چیکار می کنن؟
جان: دارن یادداشت می نویسن، برای جوردن.
کامرون: اون مرده! یادداشت ها چطور به دستش می رسه؟
جان: به دستش نمی رسه....
کامرون: اما تو گفتی که...
جان: بعضی وقتا اتفاقات خیلی بدی می افته که مردم نمی دونن
چطور با غم خودشون کنار بیان برای همین اونا رو می نویسن...
کامرون:اما من فکر می کردم مردم وقتی غمگین میشن گریه می کنن!
جان:بعضی وقتا این کافی نیست...
+مرسی کوروش



موضوع مطلب :


یکشنبه 89 دی 5 :: 1:46 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

 

“When I buy a new book, I read the last page first.  That way, in case I die before I finish, I know how it ends.  That, my friend, is a dark side.”

وقتی یه کتاب جدید می خرم، همون اول صفحه آخرشو می خونم. اینجوری ، اگه قبل از اینکه کتاب رو تموم کنم بمیرم، می دونم آخر کتاب چی می شده! این  دوست من! یعنی قسمت تاریک وجودم!‏

 

 (این فیلم رو خیلی  دوست دارم)




موضوع مطلب :


شنبه 89 دی 4 :: 9:15 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

 

"I remember once imagining what my life would be like, what I"d be like.  I pictured having all these qualities, strong positive qualities that people could pick up on from across the room.  But as time passed, few became qualities that I actually had.  And all the possibilities I faced, and the sorts of people I could be, all of them got reduced every year to fewer and fewer until finally they got reduced to one - to who I am.  And that"s who I am."


یادمه یه بار تصور کردم زندگیم چی جوری می شه،من چه جوری می شم.واسه خودم همه این ویژگیها رو تصویر کردم..ویژگیهای مثبت و قوی که آدما می تونستن از اونور اتاق هم   متوجهش بشن! ولی وقتی زمان گذشت، این ویژگیهایی که واقعا داشتمشون خیلی کم شد. و همه امکاناتی که باهاشون مواجه بودم و همه نوع آدمی که می تونستم بشم ، هر سال هی کم تر و کمتر شدن تا اینکه بالاخره به یه نفر تنزل پیدا کرد..به اونی هستم..

و این اون آدمیه که هستم.




موضوع مطلب :


شنبه 89 دی 4 :: 2:56 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

“People get up every day and tell themselves they’re going to change their lives and they never do.”

مردم هر روز از خواب بیدار می شن و به خودشون می گن که زندگیشونو دیگه تغییر می دن و هیچ وقتم نمی دن!




موضوع مطلب :


شنبه 89 دی 4 :: 12:10 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

آصف ( رضا سعیدی ) : مدارک سرقت شده ، حقیقت که گم نشده
روزبه ایرانی ( پرویز پرستوئی ) : بله .. حقیقت گم نشده ؛ تکه تکه شده به اسم معرفت ، افتاده دست یه مشت آدم بی معرفت
و در همان فیلم روزبه میگه :
{ جایی که "حقیقت" مثله شد ؛ میدونی کجا ؟ پای اون سفینه ی فضایی (که اشاره دارد به ماشینهای گرانقیمت ) که تو خیابونهای شهر جلوی چشم خلق الله رژه میره .. یه بار که توش لم بدی ، باد میفته به قب قبت ، کک به تنبونت . " حقیقت " میدونی کجا گم شده ؟ لای جرز همین برج و باروهای سر به فلک زده . وقتی هوس میکنی تو طبقه ی بیستم شنا کنی ، وجدانت از خشتکت میزنه بیرون ؛ آب ِ جکوزی میشوره میبره اونجایی که عرب نی انداخت . تخم سگ قضیه همین رفیق رفقای خودمونن که از شکل آبسردار و آبمنگل حالشون به هم خورد ، محض حروم خوری رفتن نیاورون و قیطریه .. و دیگه برنگشتن.حقیقت وقتی برمیگرده که هر کی خواست حق حساب بگیره دستش بلرزه ..}

 




موضوع مطلب :


جمعه 89 دی 3 :: 10:41 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

“My heart, it’s like my chest can barely contain it, like it doesn’t belong to me anymore, it belongs to you.  If you wanted it, I’d wish for nothing in exchange, no gifts, no goods, no demonstrations of devotion – nothing but knowing you love me too.  Just your heart, in exchange for mine.”

قلب من ، مثل اینه که قفسه سینه ام نمی تونه دیگه نگهش داره..مثل این می مونه که دیگه به من تعلق نداره..به تو تعلق داره!

اگه می خواستیش، هیچ چیزی در قبالش آرزو نمی کردم..نه هدیه ای...نه کالایی..نه اظهار سرسپردگی...هیچی جز اینکه بدونم تو هم دوستم داری. فقط قلبت در عوض قلب من!




موضوع مطلب :


جمعه 89 دی 3 :: 2:38 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

Seth: I would rather have had one breath of her hair, one kiss of her mouth, one touch of her hand, than eternity without it. One.

من ترجیح می دم فقط یک بار موهاشو نفس بکشم..یه بوسه از لباش داشته باشم و فقط یه بار دستاشو لمس کنم تا اینکه ابدیت رو بدون این داشته باشم..فقط یکی....

 

 

(فیلمی که خیلی هیچ وقت فراموشم نمی شه)




موضوع مطلب :


<   <<   21   22   23   24   25   >>   >