آرشیو وبلاگ لوگو آمار وبلاگ
My Favorite Movies and Quotes دوشنبه 89 دی 6 :: 9:54 عصر :: نویسنده : Nasrin Mohebbian
Charlie Kaufman: [voiceover] Do I have an original thought in my head? My bald head. Maybe if I were happier, my hair wouldn"t be falling out. Life is short. I need to make the most of it. Today is the first day of the rest of my life. I"m a walking cliché. I really need to go to the doctor and have my leg checked. .... All I do is sit on my fat ass. If my ass wasn"t fat I would be happier. I wouldn"t have to wear these shirts with the tails out all the time. Like that"s fooling anyone. Fat ass. I should start jogging again. Five miles a day. Really do it this time. Maybe rock climbing. I need to turn my life around. What do I need to do? I need to fall in love. I need to have a girlfriend. I need to read more, improve myself. What if I learned Russian or something? Or took up an instrument? I could speak Chinese. I"d be the screenwriter who speaks Chinese and plays the oboe. That would be cool. I should get my hair cut short. Stop trying to fool myself and everyone else into thinking I have a full head of hair. How pathetic is that? Just be real. Confident. Isn"t that what women are attracted to? Men don"t have to be attractive. But that"s not true. Especially these days. Almost as much pressure on men as there is on women these days. Why should I be made to feel I have to apologize for my existence? Maybe it"s my brain chemistry. Maybe that"s what"s wrong with me. Bad chemistry. All my problems and anxiety can be reduced to a chemical imbalance or some kind of misfiring synapses. I need to get help for that. But I"ll still be ugly though. Nothing"s gonna change that. اصلا هیچ فکر بکری توی کله ام - کله کچلم - هست؟ شاید اگه خوشبخت تر بودم موهام نمی ریخت. زندگی کوتاهه, باید ازش حداکثر استفاده رو ببرم. امروز اولین روز از باقی روزهای عمرمه ... من یه کلیشه متحرکم! جدا باید برم دکتر تا پامو چک کنه ....... تنها کاری که می کنم اینه که روی باسن چاقم می شینم. اگه انقدر باسنم چاق نبود خوشبخت تر بودم. اونوقت دیگه مجبور نبودم همیشه این پیرهن های بلند رو بپوشم. انگار می تونم با این کار بقیه رو خر کنم! باسن گنده! باید دوباره دویدن رو شروع کنم. روزی 5 مایل. باید این دفعه واقعا اینکارو بکنم..شاید صخره نوردی هم بکنم. باید زندگیمو تغییر بدم. چیکار باید بکنم؟ باید عاشق بشم! باید یه دوست دختر داشته باشم. باید بیشتر مطالعه کنم, معلوماتمو افزایش بدم. چطوره روسی یا یه زبون دیگه یاد بگیرم؟ یا اینکه یاد بگیرم ساز بزنم؟می تونم چینی حرف بزنم، اونوقت میشم فیلم نامه نویسی که چینی حرف می زنه و بلده ابوا بزنه. باحال میشه! باید موهامو کوتاه کنم. دست از گول زدن خودم و دیگران که سرم پر از مو هست بردارم. خیلی رقت انگیزه! باید خود واقعی ام باشم و اعتماد به نفس داشته باشم. مگه زن ها از همین خوششون نمیاد؟ مردها لازم نیست جذاب باشن. ولی اینطور نیست, مخصوصا توی این دوره و زمونه. این روزا تقریبا همون فشاری که رو زنها هست رو مردها هم هست. چرا باید جوری ساخته بشم که حس کنم باید به خاطر وجودم عذرخواهی کنم؟ شاید فعل و انفعالات مغزیم ایراد داره. شاید مشکلم همین باشه: فعل و انفعالات ناجور مغز. تمام مشکلات و استرس هام ناشی از بد عمل کردن دستگاه عصبیمه. باید برای رفع این مشکل کمک بگیرم ...ولی بازم زشت باقی می مونم. هیچ چی نمی تونه این مساله رو تغییر بده! http://www.imdb.com/title/tt0268126/ موضوع مطلب : دوشنبه 89 دی 6 :: 2:28 عصر :: نویسنده : Nasrin Mohebbian
"Some people can"t believe in themselves until someone else believes in them first." بعضی آدمها خودشونو باور نمی کنن تا اینکه کسه دیگه ای اول اونارو باور کنه! Sean: Real loss is only possible when you love something more than you love yourself. فقدان واقعی تنها زمانی ممکنه که چیزی رو بیشتر از خودت دوست داشته باشی!
(انقدر ا ین فیلم دیالوگ قشنگ داره که تو یه پست نمی گنجه بعدا بقیشو ترجمه می کنم می ذارم) موضوع مطلب : دوشنبه 89 دی 6 :: 12:49 صبح :: نویسنده : Nasrin Mohebbian
امشب قوی سیاه رو دیدم!عجب فیلم عجیبی بود این قوی سیاه..امسال اگه اسکار رو نگیره ناتالی پورتمن شاکی می شم:) جدا خوب بازی کرده بود و من نمی دونستم انقدر خوب باله می ره. فیلم راجع به نبرد بین دو جنبه شخصیت در یک آدم..نمی تونم زیاد توضیح بدم چون باید خودتون ببینید .البته فیلمش شاید پسند بعضی ها نباشه ولی بیشتر بازی با ذهنه و حالات روحی یک آدم در انتقال شخصیتی از یک فردی که همه چیزش رو فدای رقص و هنرش کرده و در احساساتش سرخورده و پارانویا د اره به کسی که اون مرزهای ذهنش رو گذاشته کنار و قانونهاشو شکسته...در کل فیلم زیبایی بود.. حالا فقط نه بخاطر داستان بلکه به خاطر بازی عالی ناتالی و کارگردانش آرنوفسکی (جالبه دو تاشونم تحصیل کرده هارواردن )که فیلمایی مثل چشمه و مرثیه ای برای یک رویا رو ساخته دیدنشو توصیه می کنم...فقط زیاد سطحی نبینیدش:) بازیگران دیگه اش هم که همه عالی بودن:میلا کونیس-وینسنت کاسل-باربارا هرشی و وینونا رایدر “Perfection is not just about control, it is also about letting go.” کمال فقط در کنترل نیست ...در رها کردن هم هست. “The only person standing in your way is you.”
تنها آدمی که سر راه تو ایستاده،خودتی!
موضوع مطلب : یکشنبه 89 دی 5 :: 8:50 عصر :: نویسنده : Nasrin Mohebbian
مکالمه بین جان و روبات (کامرون) بعد از خودکشی هم کلاسی جان (جوردن)
کامرون: اونا دارن چیکار می کنن؟
جان: دارن یادداشت می نویسن، برای جوردن.
کامرون: اون مرده! یادداشت ها چطور به دستش می رسه؟
جان: به دستش نمی رسه....
کامرون: اما تو گفتی که...
جان: بعضی وقتا اتفاقات خیلی بدی می افته که مردم نمی دونن
چطور با غم خودشون کنار بیان برای همین اونا رو می نویسن...
کامرون:اما من فکر می کردم مردم وقتی غمگین میشن گریه می کنن!
جان:بعضی وقتا این کافی نیست...
+مرسی کوروش موضوع مطلب : یکشنبه 89 دی 5 :: 1:46 عصر :: نویسنده : Nasrin Mohebbian
“When I buy a new book, I read the last page first. That way, in case I die before I finish, I know how it ends. That, my friend, is a dark side.” وقتی یه کتاب جدید می خرم، همون اول صفحه آخرشو می خونم. اینجوری ، اگه قبل از اینکه کتاب رو تموم کنم بمیرم، می دونم آخر کتاب چی می شده! این دوست من! یعنی قسمت تاریک وجودم!
(این فیلم رو خیلی دوست دارم) موضوع مطلب : شنبه 89 دی 4 :: 9:15 عصر :: نویسنده : Nasrin Mohebbian
"I remember once imagining what my life would be like, what I"d be like. I pictured having all these qualities, strong positive qualities that people could pick up on from across the room. But as time passed, few became qualities that I actually had. And all the possibilities I faced, and the sorts of people I could be, all of them got reduced every year to fewer and fewer until finally they got reduced to one - to who I am. And that"s who I am." یادمه یه بار تصور کردم زندگیم چی جوری می شه،من چه جوری می شم.واسه خودم همه این ویژگیها رو تصویر کردم..ویژگیهای مثبت و قوی که آدما می تونستن از اونور اتاق هم متوجهش بشن! ولی وقتی زمان گذشت، این ویژگیهایی که واقعا داشتمشون خیلی کم شد. و همه امکاناتی که باهاشون مواجه بودم و همه نوع آدمی که می تونستم بشم ، هر سال هی کم تر و کمتر شدن تا اینکه بالاخره به یه نفر تنزل پیدا کرد..به اونی هستم.. و این اون آدمیه که هستم. موضوع مطلب : شنبه 89 دی 4 :: 2:56 عصر :: نویسنده : Nasrin Mohebbian
“People get up every day and tell themselves they’re going to change their lives and they never do.” مردم هر روز از خواب بیدار می شن و به خودشون می گن که زندگیشونو دیگه تغییر می دن و هیچ وقتم نمی دن! موضوع مطلب : |
||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
|
||