آرشیو وبلاگ لوگو آمار وبلاگ
My Favorite Movies and Quotes شنبه 89 دی 4 :: 12:10 عصر :: نویسنده : Nasrin Mohebbian
آصف ( رضا سعیدی ) : مدارک سرقت شده ، حقیقت که گم نشده
موضوع مطلب : جمعه 89 دی 3 :: 10:41 عصر :: نویسنده : Nasrin Mohebbian
“My heart, it’s like my chest can barely contain it, like it doesn’t belong to me anymore, it belongs to you. If you wanted it, I’d wish for nothing in exchange, no gifts, no goods, no demonstrations of devotion – nothing but knowing you love me too. Just your heart, in exchange for mine.” قلب من ، مثل اینه که قفسه سینه ام نمی تونه دیگه نگهش داره..مثل این می مونه که دیگه به من تعلق نداره..به تو تعلق داره! اگه می خواستیش، هیچ چیزی در قبالش آرزو نمی کردم..نه هدیه ای...نه کالایی..نه اظهار سرسپردگی...هیچی جز اینکه بدونم تو هم دوستم داری. فقط قلبت در عوض قلب من! موضوع مطلب : جمعه 89 دی 3 :: 2:38 عصر :: نویسنده : Nasrin Mohebbian
Seth: I would rather have had one breath of her hair, one kiss of her mouth, one touch of her hand, than eternity without it. One. من ترجیح می دم فقط یک بار موهاشو نفس بکشم..یه بوسه از لباش داشته باشم و فقط یه بار دستاشو لمس کنم تا اینکه ابدیت رو بدون این داشته باشم..فقط یکی....
(فیلمی که خیلی هیچ وقت فراموشم نمی شه) موضوع مطلب : جمعه 89 دی 3 :: 2:17 عصر :: نویسنده : Nasrin Mohebbian
“Nobody takes a picture of something they want to forget.” هیچ کس از چیزی عکس نمی گیره که می خواد فراموشش کنه! موضوع مطلب : پنج شنبه 89 دی 2 :: 9:40 عصر :: نویسنده : Nasrin Mohebbian
“Life is not the amount of breaths you take. It"s the moments that take your breath away.”
زندگی نفس هایی که می کشیم نیست بلکه زندگی لحظه هایی ست که نفسمون رو بند میاره !!! موضوع مطلب : پنج شنبه 89 دی 2 :: 12:44 عصر :: نویسنده : Nasrin Mohebbian
رضا (رضا کیانیان): گاهی توی تاریکی مینشینم و فکر میکنم. بسیاری از دوستانم به تاریکی پیوستهاند. آنها که ماندهاند یا با بیماری جسم دست به گریبانند و یا به تاریکی روحشان پناه بردهاند. گاهی فکر میکنم به بیماری لاعلاجی مبتلا شدهام و چند روزی بیشتر دوام نمیآورم. پرستاری که این اواخر نقش پزشک را برایم بازی میکند، با تحکم به من گفت: «روحت را درمان کن!» نمیدانم که از گمراهی عقیدهام است یا از کمیابی چشمهای او که گمان میکنم با او میتوانم؛ پیش از آنکه تاریکی همه جا را فرا بگیرد.
موضوع مطلب : پنج شنبه 89 دی 2 :: 12:5 صبح :: نویسنده : Nasrin Mohebbian
بدون شک بهترین تئاتر موزیکال و با مفهوم ایرانی..سپاس از زنده یاد بیژن مفید با این یادگاری ارزشمند..
(همهمه)
(خنده و همهمه)
(از زبان خراط) آره... داشتیم چی می گفتیم؟ بنویس. مارو دیوونه و رسوا کردی. حالیته. مارو آواره ی صحرا کردی. حالیته. آخه مام واسه خودمون معقول آدمی بودیم. دسته کم هر چی که بود آدم بی غمی بودیم. حالیته. سرو سامون داشتیم، کس و کاری داشتیم. آی دیگه یادش به خیر. ننم جورابمونو وصله می زد. مارو نفرین می کرد. بابامون خدا بیامرز سرمون داد می کشید. بهمون فحش می داد. با کمربند زمون اجباریش پامونو محکم می بست. ترکه های آلبالو رو کف پامون می شکست. حالیته. یاد اون روزا به خیر. چون بازم هر چی که بود. سرو سامونی بود. حالیته. ننه ای بود که نفرین بکنه. بعد نصفه شب پاشه لحاف رو آدم بکشه. که مبادا پسرش خدانکرده بچاد. که مبادا نور چشمش سینه پهلو بکونه. حالیته. هاه. ها.. بابایی بود که گاه و بی گاه سرمون داد بزنه. باهامون دعوا کنه. پامونو فلک کنه. بعد صبح زود پاشه ما رو تو خواب بغل کنه. اشکای شب قبلو که روی صورتمون ماسیده بود، کم کمک با دستای زبر خودش پاک بکنه. حالیته. می دونی بابامون چند سال پیش عمرشو داد به شوما. هرچی خاک اونه عمر تو باشه. مرد زحمت کشی بود. خدا رحمتش کنه. ننه هم کور و زمین گیر شده. ای دیگه پیر شده. بی چاره غصه ی ما پیرش کرد. غم رسوایی ما کور و زمین گیرش کرد. حالیته. اما راستش چی بگم. تقصیر ما که نبود. هر چی بود زیر سر چشم تو بود. یه کاره تو راه ما سبز شدی. مارو عاشق کردی. مارو مجنون کردی. مارو داغون کردی. حالیته. آخه آدم چی بگه قربونتم. حالا از ما که گذشت. بعد از این اگر شبی، نصفه شبی، به کسونی مث ما قلندر و مست و خراب تو کوچه برخوردی اون چشارو هم بزار. یا اقلا دیگه این ریختی بهش نیگا نکن. آخه من قربون هیکلت برم، اگه هر نیگاه بخواد این جوری آتیش بزنه، پس بایست تمام دنیا تا حالا سوخته باشه موضوع مطلب : |
||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
|
||