سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درباره وبلاگ

لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 46
  • بازدید دیروز: 96
  • کل بازدیدها: 418644



My Favorite Movies and Quotes
صفحه نخست                  ATOM                 عناوین مطالب            نقشه سایت
جمعه 89 شهریور 5 :: 12:22 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

این چه جنی بود که با بسم‌الله ظاهر شد؟ تازه در باء بسم‌الله دفتر بودم، این
دفتر، دفتر آخر شد. نکنه سیگار رو از طرف تاجش آتیش زدم. نکنه خط نوشتن
موقوفه، موقوف کردن در این ولایت رسمه، رادیو هم چیزی نگفته، ما جنگ رو از
رادیو شنیدیم. نکنه این پسری که رادیو گفت به جای پدر نشسته خط نوشتن رو
موقوف کرده. عاقبت کار آدمی مرگه. حسنک هم بر دار شد، حسنک که تن در داد
به دار، صاحب‌اختیار خودش بود، من کیم که مال وقفی رو هبه کنم؟ والا اگر
جان، جان من بود، پیشکش می‌کردم به آن پزشک شاگرد شیطان، که تا با یک
آمپول هوا، فاتحه‌اش رو بخونه. حقیقتا چه نخبه‌گانند این جانی‌ها که از
هوای مایه زندگی، مرگ بی‌صدا می‌سازند

 




موضوع مطلب : دیالوگها


جمعه 89 شهریور 5 :: 12:22 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

ای خیاط! اگر می‌توانی رختی به قامتم بدوز که آستین‌ها، دست‌ها رو نه دست به سینه کنه، نه دست به کمر، حالا که عاجزی پس دو نوع امتحان می‌کنیم،

یکی به جهت شرفیابی، قربان خاک پای جواهر آسای مبارکت گردم، یکی هم جهت احضار آدم‌ها. آهای پدرسوخته‌ها کجائین؟

 




موضوع مطلب : دیالوگها


جمعه 89 شهریور 5 :: 11:42 صبح ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian


What a glorious night.

Every face I see is a memory.

It may not be a perfectly perfect memory.

Sometimes we had our ups and downs.

But we"re all together and you"re mine for a night.

And I"m going to break precedent and tell you my one-candle wish:

That you would have a life as lucky as mine,

where you can wake up one morning and say,

"I don"t want anything more."





موضوع مطلب : دیالوگها


جمعه 89 شهریور 5 :: 11:33 صبح ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

 

Nash: Thank you. I"ve always believed in numbers and the equations and logics that lead to reason.

But after a lifetime of such pursuits, I ask,

"What truly is logic?"

"Who decides reason?"

My quest has taken me through the physical, the metaphysical, the delusional -- and back.

And I have made the most important discovery of my career, the most important discovery of my life: It is only in the mysterious equations of love that any logic or reasons can be found.

I"m only here tonight because of you [wife, Alicia].

You are the reason I am.

You are all my reasons.

Thank you.




موضوع مطلب : دیالوگها


جمعه 89 شهریور 5 :: 10:43 صبح ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 


Mike: You know, I am so romantic, sometimes I think I should just marry myself.
Sulley: Give me a break, Mike.
Mike: What a night of romance I got ahead of me. Tonight it"s about me and Celia. Ooh, the Love Boat is about to set sail. Toot-toot! Cause I gotta tell you, buddy, that face of hers , it just makes my heart go...
[Sees Roz in front of him]
Mike: Yikes!





موضوع مطلب : دیالوگها


جمعه 89 شهریور 5 :: 1:40 صبح ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

 

You, the people, have the power, the power to create machines, the power to create happiness! You, the people, have the power to make this life free and beautiful, to make this life a wonderful adventure. Then in the name of democracy, let us use that power. Let us all unite. Let us fight for a new world, a decent world that will give men a chance to work, that will give youth a future and old age a security. By the promise of these things, brutes have risen to power. But they lie! They do not fulfill that promise. They never will! Dictators free themselves but they enslave the people. Now let us fight to fulfill that promise. Let us fight to free the world! To do away with national barriers! To do away with greed, with hate and intolerance! Let us fight for a world of reason, a world where science and progress will lead to all men"s happiness. Soldiers, in the name of democracy, let us all unite! Hannah, can you hear me? Wherever you are, look up Hannah! The clouds are lifting! The sun is breaking through! We are coming out of the darkness into the light! We are coming into a new world; a kindlier world, where men will rise above their hate, their greed, and brutality. Look up, Hannah! The soul of man has been given wings and at last he is beginning to fly. He is flying into the rainbow! Into the light of hope, into the future! The glorious future, that belongs to you, to me and to all of us.Look up, Hannah. Look up!

 





موضوع مطلب : دیالوگها


پنج شنبه 89 شهریور 4 :: 10:30 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

چون این تیکه فیلم رو خیلی دوست دارم و بسیار درکش می کنم کامل می گذارم!

 

سلین: آره، ولی وقتی می رم سراغ عشق زود حالم بهم می خوره. فاجعه ست. وقتی تنهام واقعاً احساس
خوشحالی می کنم. تنها بودن بهتر از اینکه آدم کنار معشوقش بشینه و بازم احساس تنهایی بکنه. (عصبانی می
شود) رمانتیک بودن برام آسون نیست. اولش آدم این طوریه، اما بعدش که چند بار به در بسته می خوره، تمام
فکر و خیالاشو رو کنار می ذاره و هر چی وارد زندگیش می شه رو می پذیره. این حتی درست هم نیست
من بلا زیاد سرم نیومده، فقط رابطه های خسته کننده زیاد داشتم. اونا باهام بد برخورد نکردن، همیشه نگرانم
بودن، ولی هیچ هیجان واقعی یا ارتباط درونی ای تو کار نبوده، حداقل از طرف من که این طور بوده.
او گریه می کند.
جسی: متاسفم. یعنی این قدر ناراحتی؟
سلین: نه، موضوع این نیست. تا وقتی کتاب لعنتیتو نخونده بودم حالم خوب بود  اون موقعه همه چیز بهم
ریخت. یادم افتاد چقدر رمانتیک بودم، چقدر به همه چیز امید داشتم و حالا به هر چیزی که ربطی به عشق داره
هیچ باوری ندارم. دیگه احساسی نسبت به مردم ندارم. به نظر می رسه تمام احساسهای عاشقانه ام رو اون شب
جا گذاشتم و دیگه نتونستم تا امروز همچین احساسی به دست بیارم. یه جورایی اون شب هر چی داشتم ازم
گرفت، احساسم رو بهت دادم و تو با خودت بردیش. سرنوشت نذاشت که دوباره ببینمت و همین منو سرد
کرد، احساس می کنم عاشق بودن کار من نیست.
جسی: باورم نمی شه.
سلین: حقیقت و عشق همیشه برام متضاد هم بودن. خنده داره، تمام دوست پسرای سابقم الان ازدواج کردن. با
یکی بیرون می رم، با هم بهم می زنیم، بعد می ره با یکی دیگه ازدواج می کنه. بعدش بهم زنگ می زنن تا ازم
به خاطر اینکه بهشون یاد دادم عشق چیه چطور به زنا احترام بذارن و محبت کنن ازم تشکر می کنن.
جسی: آره، شاید منم یکی از اونا باشم.
سلین: می خوام بکشمشون! چرا ازم نخواستن باهاشون ازدواج کنم؟ من بهشون جواب منفی می دادم، ولی
حداقلش می تونستن بپرسن! همش تقصیر خودمه. هیچ وقت احساس نکردم که طرف مقابلم مرد منه. ولی
معنی مرد من چیه؟! یعنی اینکه عشق بقیة عمر آدم باشه؟ اصل موضوع پوچه. این حرف که می شه با یه انسان
دیگه کامل شد فکر شیطانیه.
جسی: اجازه دارم حرف بزنم؟
سلین: احساس می کنم قلبم خیلی شکسته و بعدش دوباره حالم خوب شده. به خاطر همین حالا دیگه از
همون اولش ماجرا رو جدی نمی گیرم، چون می دونم فایده نداره.
جسی: تو نمی تونی اینکارو بکنی  نمی تونی عمرت رو تلف این بکنی که زجر کشیدن رو به قیمت تنها
بودن بپدرازی.
سلین: اینها فقط حرفه. می دونی چیه؟ باید ازت دور شم. ماشینو نگه دار. می خوام پیاده شم.




موضوع مطلب : دیالوگها


<   <<   16   17   18   19   20   >>   >