سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درباره وبلاگ

لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 212
  • بازدید دیروز: 175
  • کل بازدیدها: 414070



My Favorite Movies and Quotes
صفحه نخست                  ATOM                 عناوین مطالب            نقشه سایت
سه شنبه 89 آذر 30 :: 1:41 صبح ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

“One often meets his destiny on the road he takes to avoid it.”

آدمی اغلب  تقدیر خود را در مسیری می یابد که برای گریز از آن در پیش گرفته!




موضوع مطلب :


سه شنبه 89 آذر 30 :: 1:37 صبح ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

“Whatever you fear most has no power over you.  It is the fear that has the power.”

اون چیزیکه ازش می ترسید  قدرتی رو شما نداره ..این خودِ ترسه که قدرتمنده!





موضوع مطلب :


دوشنبه 89 آذر 29 :: 9:2 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

Plato wrote "We can easily forgive a child who is afraid of the dark; the real tragedy of life is when men are afraid of the light."

افلاطون گفته: ما براحتی می توانیم کودکی را که از تاریکی می ترسد ببخشیم..ولی تراژدی واقعی زندگی آنجاست که انسانها  از روشنایی  بترسند.




موضوع مطلب :


جمعه 89 آذر 26 :: 5:3 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian



Title Card: There is a pleasure in the pathless woods; / There is a rapture on the lonely shore; / There is society, where none intrudes, / By the deep sea, and music in its roar; / I love not man the less, but Nature more... / - Lord Byron


لذتیست در جنگلی بی جاده

جذبه ایست در ساحلی تنها

محفلیست که آنرا مزاحمی نیست

در کنار دریایی عمیق

و موسیقی در خروشش..

عشق من به انسانها کم نیست ولی طبیعت را بیشتر می ستایم.








موضوع مطلب :


پنج شنبه 89 آذر 25 :: 2:52 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

خیلی قشنگ بود توصیه می کنم حتما گیر بیارید ببینید!

 

 

Rapunzel: So mother, earlier I was saying tomorrow is a really big day, and you didn"t really respond, so I"m just gonna tell you: IT"S MY BIRTHDAY! Tada!
Mother Gothel: No no no, can"t be. I distinctly remember, your birthday was last year.
Rapunzel: That"s the funny thing about birthdays, they"re kind of an annual thing.

راپونزل: خُب مامان..داشتم قبلا می گفتم که فردا روز خیلی جداً بزرگیه،و تو اصلا جوابی ندادی..پس دیگه باید بگم که:فردا تولدمهههههه...

مادر گوتل: نه نه نه..نمی تونه اینطور باشه...درست یادمه تولدت سال پیش بود!

راپونزل: می دونی یه چیز بامزه راجع به تولدها هست..اونا یه جورایی هر سال اتفاق می افتن!

Rapunzel: Something brought you here, Flynn Rider. Call it what you will... Fate... Destiny...
Flynn Rider: A horse?

راپونزل: یه چیزی اوردتت اینجا.. هر چی می خوای اسمشو بذار..تقدیر..سرنوشت!!!

فلین رایدر: اسب؟!!

 


 




موضوع مطلب :


چهارشنبه 89 آذر 24 :: 6:44 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian


وقتی میایم سرپایینیه و خدا کمک میکنه؛ اما موقع برگشتن سربالاییه و خدا فقط میشینه و نگاه می‌کنه!




موضوع مطلب :


چهارشنبه 89 آذر 24 :: 3:45 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

When I was a little girl, my mother would remind me each night before bed, to open up my heart to God, for He was kind, merciful, and just. Things changed when my father left a few years later, leaving her to raise me and my brothers in a place on the edge of the Mojave Desert. She never talked of a kind and merciful God again. Instead she spoke of a prophecy. Of a time when all the world would be covered in darkness and the fate of mankind would be decided. One night, I finally got the courage to ask my mother why God had changed, why He was so mad at His children. "I don"t know," she said, tucking the covers around me, "I guess He just got tired of all the bullshit.

وقتی یه دختر کوچولو بودم،مادرم از یک رسالت صحبت می کرد. وقتی که تمام دنیا در تاریکی پوشیده می شه و سرنوشت انسان رغم می خوره . یک شب جرات کردم واز مادرم پرسیدم ؛چرا خداوند تغییر کرد!چرا خداوند اینقدر از دست بچه هاش عصبانی بود! و اون گفت:نمی دونم. در حالی که به شدت من رو در آغوش گرفته بود ادامه داد؛ گمان می کنم خداوند از... تمام این مسخره بازیها خسته شده بود.




موضوع مطلب :


1   2   3   4   5   >>   >