سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درباره وبلاگ

لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 32
  • بازدید دیروز: 67
  • کل بازدیدها: 415106



My Favorite Movies and Quotes
صفحه نخست                  ATOM                 عناوین مطالب            نقشه سایت
سه شنبه 89 شهریور 23 :: 11:19 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

-بخشش یه چیزی بین اونا و خداست ,شغل من اینکه ملاقاتو ترتیب بدم ...


Elderly Man: In the church, they say to forgive.
Creasy: Forgiveness is between them and God. It"s my job to arrange the meeting.

-----------------


Pita: What was your first girlfriends" name?
Creasy: Nonya.
Pita: Nonya who?
Creasy: Nonya business.


 




موضوع مطلب : دیالوگها


سه شنبه 89 شهریور 23 :: 10:47 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

لیلا حاتمی: قاسم چی؟ از اونم دفاع می کنی؟
آقاهه: بگو علی جان...جواب خانوم رو بده...خب به اینم قول بده...
همین یه ساعت پیش من اینجا آش و لاش افتاده بودم...شهادت بده بگو همه اینا یه شوخی بود
بگو میخواستن سر گرممون کنن
بگو همه این آدما می خواستن برن اونور دنیا واسه این مملکت تبلیغ کنن
از عزتش بگن...از شرفش بگن...از شهداش بگن که چطور با پوست و خونشون خوزستان رو نگه داشتن

لیلا حاتمی (با لهجه آبادانی خونده شه): تو ا قاسم چه میدونی؟
فکر کردی قاتله؟ قاچاقچیه؟دزده؟ آدم کشه؟
اونم برا ای مملکت زحمت کشیده
تو که خوزستانی نیستی...جنگ که تموم شد رفتی سر خونه زندگیت
ولی او موقع تازه اول بدبختی ما بود
نه کار بود نه آب بود نه برق بود
ننه چرا ا دامادت حرف نمی زنی؟
چرا نمیگی که یه تنه خرجی هممونه میداد؟
فهمیدی با پسرات کاری ندارن خیالت راحت شد؟
مالک خوشحالی؟
مالک...مهدی راضی شدین؟
خو ای آقا شهادت میده تو هم آزاد میشی
شما که قاسم ه میشناسین
بگین قاسم چند تا شغل عوض کرد
ننه یادته وقتی شاهین ه زاییدم قاسم چه حال و روزی داشت
یه آمپول نبود که به ای بچه بزنه
اگه بود الان سالم بود
تو خیال کردی قاسم برا خوشگذرونی و عیاشی می خواد بره اونور آب؟
اونوقت که وقت خوشگذرونیش بود کنار جاده آب می فروخت
حمالی می کرد
بخدا ما چیز زیادی نخواستیم
میخوایم بریم یه جزیره که سرمون تو لاک خودمون باشه
کار باشه
امنیت باشه
آب باشه
چرا همتون خفه شدین خو؟
نترسین کسی با شما کاری نداره
فقط قاسم ه اعدام می کنن
شما همتون آزادین
خوش به حال غیرتتون




موضوع مطلب : دیالوگها


دوشنبه 89 شهریور 22 :: 10:3 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

همیشه این جوریه ... یه آدم بی ستاره، بی فامیل، عین من از خیر یه چیز بدرد خور دختره مثه سند ، پول ،طلا میگذره ... بهش میده ... دختره با اشک ازش میگیره و تشکر میکنه، بعد این یارو، بی فامیله سوار میشه ... موتور یا ماشین ... از دختره جدا میشه ... تو راه که بر میگرده، دلتنگی میکنه ... واسه همه چی ... خونش ،ننه ش، مدرسه ش ... یا خودش آواز میخونه یا واسش می خونن . از این چیزا خیلی دیدیم.مام رفتیم خانوم.




موضوع مطلب : دیالوگها


دوشنبه 89 شهریور 22 :: 10:46 صبح ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

اونی که گفته زن و شوهرها بعد یه مدت میشن عین همدیگه یا ادم شوخی بوده یا بی شعور...




موضوع مطلب : دیالوگها


یکشنبه 89 شهریور 21 :: 11:44 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

میدونی چرا از چاقو استفاده می کنم ؟ آخه تفنگ ها خیلی سریع اند با تفنگ نمی تونی تمام حسش رو درک کنی ،مردم در لحظات آخر نشونت میدن که واقعا کی هستن ،خب من از این نظر بیشتر دوستانت رو می شناسم.




موضوع مطلب : دیالوگها


یکشنبه 89 شهریور 21 :: 2:6 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

 قدرت در اینه که وقتی می تونی یکی رو مجازات کنی ببخشیش.

Power is when we have every justification to kill, and we don"t.




موضوع مطلب : دیالوگها


یکشنبه 89 شهریور 21 :: 2:0 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian


این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده !

 اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس !

پس چرا ما رو آفرید ؟!...




موضوع مطلب : دیالوگها


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >