سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درباره وبلاگ

لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 119
  • بازدید دیروز: 306
  • کل بازدیدها: 414283



My Favorite Movies and Quotes
صفحه نخست                  ATOM                 عناوین مطالب            نقشه سایت
یکشنبه 89 اسفند 1 :: 2:33 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian


اسم من آلویشز کریستوفر پارکره
و اگر یک روز پسردار بشم اسمش چارلز کریستوفر پارکر خواهد بود
درست مثل چارلی پارکر
دور و بریام الی صدام میکنن
و این حکایت منه.. یا شاید بخشی از اون
انتظار ندارم شامل همه زندگیم بشه
ولی خب، بالاخره یه داستانه
مثل اون نقطه هایی که به هم وصل میکنن
که دست آخر از توش یه شکلی درمیاد
همه ش همینه..
برای من اینجوریه که از یک جا و یک نفر
میرم به جای دیگه و نفر دیگه
و خب فرقی هم نمیکنه
همه جور آدمیو دیدم
باهاشون همخونه بودم، باهاشون زندگی کردم
دیدم چه جور نقشهای کوچیکشونو بازی میکنن
و برای من
برای من آدمایی که میشناسم مثل یه ردیف اتاقن
درست مثل همه جاهایی که بودم
اولین بار که توی یه اتاق قدم میذاری
همه چی تازگی داره
لامپ.. تلوزیون.. همه چی..
بعد یه مدت تازگی از بین میره ، کاملا.
بعدش یه جور ترس میاد
یه جور ترس خزنده
شما ممکنه حتی ندونین دارم راجع به چی حرف میزنم
اما به هر حال
حدس میزنم نکته همه اینا اینه که بعد یه مدت یه چیزی به شما میگه
یه صدایی باهاتون حرف میزنه که
وقتشه.. وقت ترک کردنه
برو یه جای دیگه..
مردم اساسا مثل همن
شاید از یخچالای مختلف و توالتای متفاوت استفاده کنن
در همین حد
اما این به شما میگه که شما باید مسیرتونو عوض کنین
شما ممکنه حتا نخواید برید ولی چیزایی هست
که به شما میگن باید مسیرتونو عوض کنین

به همین خاطره که من الان اینجام.. جایی که حتی زبونشونو نمی فهمم
اما خب، میدونی، غریبه‌ها همیشه غریبه می‌مونن
و داستان.. ‌این بخش از داستان خب این بود که من از اونجا اومدم اینجا
یا شاید بهتر بود میگفتم از اینجا اومدم اینجا
..


My name is
Aloysious Christopher Parker
and, if I ever have a son,
he"ll be Charles Christopher Parker.
Just like Charlie Parker.
The people I know just call me Allie,
and this is my story -- or part of it.
I don"t expect it to explain all that much,
but what"s a story anyway,
except one of those connect the dots drawings
that in the end forms a picture of something.
That"s really all this is.
That"s how things work for me.
I go from this place, this person
to that place or person.
And, you know,
it doesn"t really make that much difference.
I"ve known all different kinds of people.
Hung out with them, lived with them,
watched them act things out in their own little ways.
And to me...
To me, those people I"ve
known are like a series of rooms,
just like all the places where I"ve spent time.
You walk in for the first time
curious about this new room --
the lamp, TV, whatever.
And then, after a while,
the newness is gone,
completely.
And then there"s this kind of dread,
kind of creeping dread.
You probably don"t even
know what I"m talking about.
But anyway
I guess the point of all this is that
after a while, something tells you,
some voice speaks to you,
and that"s it. Time to split.
Go someplace else.
People are going to be basically the same.
Maybe use some different kind of refrigerator or toilet
or something.
But this thing tells you,
and you have to start to drift.
You may not even want to go,
but things will inform you.
So here I am now in a place where I don"t
even understand their language.
But, you know, strangers are still always just strangers.
And the story, this part of
the story, well,
it"s how I got from there to here.
Or maybe I should say from here to here

tnx to  tactman



موضوع مطلب :