- تو از پدرت قوی تری
- تو که پدر من رو نمیشناختی
- ولی خشمی که در وجودت هست رو میشناسم.اون خشم همراه با غم و بغض ممکن نیست مگر اینکه خاطرات کسانیکه دوستشون داشتی مثل زهر داخل رگهات جاری باشه. و یکروز می بینی آرزو می کنی کسیکه دوستش داشتش ، ایکاش هیچوقت وجود نداشت.پس اونوقت غم هات رو انبار می کنی.من همیشه اینجا در کوهستان نبوده ام .یه زمانی همسر داشتم .عشق بزرکم.اونو ازم گرفتن.مثل خودت من هم مجبور شدم یاد بگیرم که کسانی هستند که نجابت ندارند.و باید بودن تردید و ملاحظه با اونها جنگید.خشمت قدرت زیادی به تو میده ولی اگه ولش کنی ، تورو نابود می کنه . همونطور که تقریبا من رو نابود کرده .
- چی جلوش رو می گیره؟
- انتقام
- اون به من کمکی نمی کنه
- چرا بروس؟چرا نتونستی انتقام والدینت رو بگیری؟
موضوع مطلب :