تو را نمیشناسم
ولی بیش از هر چیز، به همین خاطر میخواهمت
واژهها در درونم فرو میریزند
و هر بار، خامم میکنند
و من، عاجز از واکنشام
و بازیهایی که هیچ گاه
فراتر از حد خود نمیروند،
خود به خود تمام خواهند شد
این قایق در حال غرق را بگیر و به خانه هدایت کن
هنوز وقت هست
آوای پرامیدت را برافراز
که هنوز حق انتخابی هست
که همین حالا تصمیمت را خواهی گرفت
چشمانی که با من آشنایند،
به آرامی بسته میشوند
و مرا راه بازگشتی نیست
به اندازه کافی رنج کشیده ای و با خود جنگیده ای..
زمان آنست که پیروز شوی..
ولی بیش از هر چیز، به همین خاطر میخواهمت
واژهها در درونم فرو میریزند
و هر بار، خامم میکنند
و من، عاجز از واکنشام
و بازیهایی که هیچ گاه
فراتر از حد خود نمیروند،
خود به خود تمام خواهند شد
این قایق در حال غرق را بگیر و به خانه هدایت کن
هنوز وقت هست
آوای پرامیدت را برافراز
که هنوز حق انتخابی هست
که همین حالا تصمیمت را خواهی گرفت
چشمانی که با من آشنایند،
به آرامی بسته میشوند
و مرا راه بازگشتی نیست
به اندازه کافی رنج کشیده ای و با خود جنگیده ای..
زمان آنست که پیروز شوی..
این قایق در حال غرق را بگیر و به خانه هدایت کن
هنوز وقت هست
آوای پرامیدت را برافراز
که حق انتخابی داشتم
که حالا تصمیمم را گرفتهام
چشمانت را به آرامی ببند
و آهنگ شیرینت را بنواز
و من با تو خواهم خواند...
با سپاس از دوست گرانقدر مسعود ایرانی