لیلا حاتمی: قاسم چی؟ از اونم دفاع می کنی؟
آقاهه: بگو علی جان...جواب خانوم رو بده...خب به اینم قول بده...
همین یه ساعت پیش من اینجا آش و لاش افتاده بودم...شهادت بده بگو همه اینا یه شوخی بود
بگو میخواستن سر گرممون کنن
بگو همه این آدما می خواستن برن اونور دنیا واسه این مملکت تبلیغ کنن
از عزتش بگن...از شرفش بگن...از شهداش بگن که چطور با پوست و خونشون خوزستان رو نگه داشتن
لیلا حاتمی (با لهجه آبادانی خونده شه): تو ا قاسم چه میدونی؟
فکر کردی قاتله؟ قاچاقچیه؟دزده؟ آدم کشه؟
اونم برا ای مملکت زحمت کشیده
تو که خوزستانی نیستی...جنگ که تموم شد رفتی سر خونه زندگیت
ولی او موقع تازه اول بدبختی ما بود
نه کار بود نه آب بود نه برق بود
ننه چرا ا دامادت حرف نمی زنی؟
چرا نمیگی که یه تنه خرجی هممونه میداد؟
فهمیدی با پسرات کاری ندارن خیالت راحت شد؟
مالک خوشحالی؟
مالک...مهدی راضی شدین؟
خو ای آقا شهادت میده تو هم آزاد میشی
شما که قاسم ه میشناسین
بگین قاسم چند تا شغل عوض کرد
ننه یادته وقتی شاهین ه زاییدم قاسم چه حال و روزی داشت
یه آمپول نبود که به ای بچه بزنه
اگه بود الان سالم بود
تو خیال کردی قاسم برا خوشگذرونی و عیاشی می خواد بره اونور آب؟
اونوقت که وقت خوشگذرونیش بود کنار جاده آب می فروخت
حمالی می کرد
بخدا ما چیز زیادی نخواستیم
میخوایم بریم یه جزیره که سرمون تو لاک خودمون باشه
کار باشه
امنیت باشه
آب باشه
چرا همتون خفه شدین خو؟
نترسین کسی با شما کاری نداره
فقط قاسم ه اعدام می کنن
شما همتون آزادین
خوش به حال غیرتتون
موضوع مطلب : دیالوگها