این چه جنی بود که با بسمالله ظاهر شد؟ تازه در باء بسمالله دفتر بودم، این
دفتر، دفتر آخر شد. نکنه سیگار رو از طرف تاجش آتیش زدم. نکنه خط نوشتن
موقوفه، موقوف کردن در این ولایت رسمه، رادیو هم چیزی نگفته، ما جنگ رو از
رادیو شنیدیم. نکنه این پسری که رادیو گفت به جای پدر نشسته خط نوشتن رو
موقوف کرده. عاقبت کار آدمی مرگه. حسنک هم بر دار شد، حسنک که تن در داد
به دار، صاحباختیار خودش بود، من کیم که مال وقفی رو هبه کنم؟ والا اگر
جان، جان من بود، پیشکش میکردم به آن پزشک شاگرد شیطان، که تا با یک
آمپول هوا، فاتحهاش رو بخونه. حقیقتا چه نخبهگانند این جانیها که از
هوای مایه زندگی، مرگ بیصدا میسازند
موضوع مطلب : دیالوگها