سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درباره وبلاگ

لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 52
  • بازدید دیروز: 65
  • کل بازدیدها: 408612



My Favorite Movies and Quotes
صفحه نخست                  ATOM                 عناوین مطالب            نقشه سایت
پنج شنبه 89 مهر 22 :: 11:17 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

یه وقت به پشت سرت نگاه میکنی میبینی اول و آخره زندگیت شده یه مشت خاطره! خاطره های خوب و بد که هیچ جوری
 نمیتونی از فکرت بیرونشون کنی.فقط مجبوری باهاشون کنار بیای!



موضوع مطلب : دیالوگها


پنج شنبه 89 مهر 22 :: 11:12 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

 

فرهاد اییش:ماهم یک ماهه دیگه مثل اینا میریم خونه بخت.عروسی میگیریم..خانم ها تو یک سالن هر کاری که خواستن بکنن .آقایون تو یه سالن دیگه هر کاری که خواستن بکنن....ارامشه کامل....بعد شام میدیم بعد میریم خونه خودمون ..ارامشه کامل.....بعدم!!!بعدم!!! صبح میشه دیگه!!




موضوع مطلب : دیالوگها


پنج شنبه 89 مهر 22 :: 3:24 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian


مارتا:تو تموم شدی و من اینو با فریاد میگم برا من هیچ اهمیت نداره که تو مردی.من مرگتو با بلندترین صدایی که تابحال شنیدی اعلام میکنم
جرج:من تورو در این بازی شکست میدم
مارتا:داری تهدید میکنی جرج؟
جرج:تهدید میکنم مارتا
مارتا:پدرتو درمیارم عزیزم
...جرج:مواظب باش مارتا.زیر پام خردت میکنم
مارتا:تو که آدم نیستی عشق من!تو جراتشو نداری
جرج:جنگ حقیقی؟
مارتا:حقیقی




موضوع مطلب : دیالوگها


پنج شنبه 89 مهر 22 :: 1:58 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

حاج آقا شما از من خواستین کارمو
ول کردم ، گفتین زندگیتو حفظ کن، نشستم خونه زندگیمو حفظ کنم ولی‌ یک ماه
بیشتر زندگی‌ نداشتم ، بعد شروع کرد به بهانه گرفتن، چرا از خونه میری
بیرون ؟ چرا میری خرید؟ چرا لباساتو عوض میکنی‌ از خونه میری بیرون ؟چرا
می‌خندی ؟چرا با تلفن زیاد صحبت میکنی‌ ؟ با کی‌ صحبت ...میکنی‌ ؟ چرا دوستات
میان خونه ؟ چرا میری مهمونی‌ ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا راه میری ؟ چرا نفس میکشی ؟

 




موضوع مطلب : دیالوگها


چهارشنبه 89 مهر 21 :: 5:43 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian

من یک روز گرم تابستان دقیقا یک روز 13 مرداد حدود ساعت 3 و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم. من که پسر آقا جان بودم عاشق لیلی دختر دایی جان ناپلیون شدم. عینا مثل اینکه پسر چرچیل عاشق دختر هیتلر بشه..




موضوع مطلب : دیالوگها


چهارشنبه 89 مهر 21 :: 2:15 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian


زن مثل اکسیژن میمونه...اگه نباشه مرد کبود میشه...ما از نظر روحی به زن نیاز داریم چون حیوان ناطقیم...اصولا پشت همه بدبختی ها پای یک مرد در میان هست...آقا گرگه ، آقا دیوه، آقا شیره...اما خانم ها ...خورشید خانم ، مهتاب خانم..

 


اصولا زن مثل اورانیم غنی شده میمونه...چون اورانیم و زن تنها موادی هستند که داییم وزنشون داره تغییر میکنه...الکترون هم همان احساسات بی نظم و چرت و پرت زنانه هست که خودشون اسمشو میذارن عشق...خوب وقتی اورانیم غنی شده با الکترون برخورد کنه چی میشه؟ جنگ هسته ای..




موضوع مطلب : دیالوگها


سه شنبه 89 مهر 20 :: 9:7 عصر ::  نویسنده : Nasrin Mohebbian



قرار شد ما بجنگیم،شما از بچه هامون نگهداری کنید, وجدانتونو قاضی کنید کی کم کاری کرد؟؟؟




موضوع مطلب : دیالوگها


<   1   2   3   4   5   >>   >